علی شهریارعلی شهریار، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

علی شهریارم تنها امید قلب مامان و بابا

زخمی شدن انگشت پسرم

    وروجک مامان اومدی در گشوی لباسای باباجون باز کردی و انگشت کوچولوی نازت به کنار گشو گیر کرد پوست شد . آخ بمیرم برات   همین که باباجونت نارتو کشید که دیگه ول کن قضیه گریه و درد داره آخ اندوشتم نبودی و باباجون به انگشتت چسب زخم زد و من هم از این ماجراها عکس میگرفتم . بقیش به روایت تصویر   قربونت برم با این ناز آوردنت     اینم مقدار زخم      الانم نشستی انگشت تو بغلت گرفتی و لالاش میکنی میگی :پیش پیش پیش .فدات بشم با این شیرین کاری هات       ...
28 آذر 1393

جفت کردن دمپایی

  پسر قشنگم جدیدا یاد گرفتی دمپایی هاتو خودت جفت می کنی میزاری جلوی در تراس. من هلاک این نظم و ترتیبتم  پسر کوچولوی نازم   شب ها می خوای بخوابی دمپایی هاتو در میاری و می یای تو اشپزخونه و جفت می کنی جلوی در. دوست دارم       ...
27 آذر 1393

بگو سیب

وروجک من   وقتی میخوام ازت عکس بگیرم اصلا اروم نیستی . منم یادت دادم بگو سیب تا حداقل حواست جمع  بشه و بتونم عکست بگیرم تازه بدو بدو میای پشت سر من تا بیبینی من کلی خندم میگیره از این شیرینکاری هات . امروز اومدم ازت عکس بگیرم هنوز من نگفتم بگو سیب خودت گفتی بگو سیب . دوست داشتنی باهوش من               ...
16 آذر 1393

باب اسفنجی

کارتون مورد علاقه پسرقشنگم این روزها علاقه خاصی به این برنامه پیدا کردی و ساعتها هم نگاش کنی خسته نمیشی بعضی روزها میشه که به تکرار هم میکشه سی دی اما تو همچنان ذوق می زنی و اینقدر محو تماشا میشی که دوست ندارم تلویزیون خاموش کنم . قربون اون زبون. شیرینت برم من الاهی که اینطوری میگی: باب فبی باب فبی . امروز با باباجون رفته بودیم پاساژ موبایل و عکس باب اسفنجی روی جلد کیف تبلت  تو قفسه بالا بود و تو یکدفه با هیجان داد زدی باب فبی همه زدیم زیر خنده و من چند ثانیه دنبال می گشتم که کجادیدی . شیرین زبونم دوست دارم
16 آذر 1393

دوست دارم

شاهزاده خونه من هر روز که می گذره باهوش تر و وروجک تر می شی عزیز دل مامان . تازگی ها  یک کار جدید یاد گرفتی و دستاتو باز می کنی و داد می زنی : مامان دون دوشت دالم ( مامان جون دوست دارم)  و بدو بدو می کنی خودتو محکم می ندازی توی بغلم .البته این کارو با باباجونم می کنی . تمام دنیا رو هم بهم بدن به اندازه یک لحظه خوشی و لذتی که از این کارت میبرم برام ارزش نداره . قربون اون دستها و  بغل کوچولوت برم من اااااااااالاهی ..  
10 آذر 1393

ماجرای حموم آقا کوچولوی خونه ما

اشتباه نکنید این عکس دخمل نیست این آقا کوچولو خونه ماست بعد حموم که با این روسری شبیه دخمل ها شده قربونش برم من الاهی خوشگل من داستانی داریم ما با این آب بازی و حموم رفتنت با هیچ عذر و بهانه ای و هیچ خواهش و التماس و رشوه و کادو و جایزه حاضر نیستی پاهای کوچیک بزاری توی حموم اما مامانی یک ترفند جانانه داره که اون پاهای کوچولوت سست می شن ششششششششششششششششکلات وقتی بهت یک دونه شکلات میدم سریع میای توی حموم البته همراه خودتون کلیه وسایل بازی  تشریف میارن: اسب و دی دید و موتور و دوچرخه و قابلمه وسبد بازی و ................... قربون اون قیافه نازت بشم من که با یک ملچ مولوچی اون شکلات میخوری که منم دوست دارم تو رو...
8 آذر 1393

پسرم و دوستش احسان جون

پسر قشنگم خاله جون ملیحه دوست مامان با احسان کوچولو امروز اومدن خونه ما .تو هم خیلی خوشحال بودی و همش با احسان بازی میکردی . من این لحظات برات عکس گرفتم احسان جون دو ماه از شما بزرگتر است . انشالله بزرگم که شدید باهم دوستای خوبی باشید .   ...
5 آذر 1393
1